یک کر آب را بر زمین نجس شده ریختن و تطهیر کردن آن را. شستن جایی با کرهای آب چون صحن مسجدی یا زمین زیارتگاهی. (یادداشت مؤلف) ، با بول خود تر کردن جامۀ کسی را. بمزاح گویند: بچه، مرا کر کشید، یعنی جامه های مرا به شاش آلود. (یادداشت مؤلف)
یک کر آب را بر زمین نجس شده ریختن و تطهیر کردن آن را. شستن جایی با کرهای آب چون صحن مسجدی یا زمین زیارتگاهی. (یادداشت مؤلف) ، با بول خود تر کردن جامۀ کسی را. بمزاح گویند: بچه، مرا کر کشید، یعنی جامه های مرا به شاش آلود. (یادداشت مؤلف)
کشتن و نابود کردن کرم. (فرهنگ فارسی معین) ، دست بازی و ملاعبت با معشوق. (آنندراج) ، باج گرفتن. (آنندراج) : شمع امشب چه کرمها که نکشت که ز هر دانه گل به دامان کرد. میر اعظم ثابت (از آنندراج). ، دفع شهوت کردن زنان حکه پز به چرمینه چنانکه عادت آنهاست: چه می گویی تو ای ماه سمن بر ترا چرمینه ای مانده ز مادر ز... خر زیاده چارانگشت به او یک لحظه کرمی می توان کشت. فوقی یزدی (از آنندراج)
کشتن و نابود کردن کرم. (فرهنگ فارسی معین) ، دست بازی و ملاعبت با معشوق. (آنندراج) ، باج گرفتن. (آنندراج) : شمع امشب چه کرمها که نکشت که ز هر دانه گل به دامان کرد. میر اعظم ثابت (از آنندراج). ، دفع شهوت کردن زنان حکه پز به چرمینه چنانکه عادت آنهاست: چه می گویی تو ای ماه سمن بر ترا چرمینه ای مانده ز مادر ز... خر زیاده چارانگشت به او یک لحظه کرمی می توان کشت. فوقی یزدی (از آنندراج)
کشتن کرم، دست بازی. ملاعبه. ملاعبه با کمی بی شرمی و بی حفاظی. (یادداشت مؤلف). - کرم کشی کردن، ملاعبه کردن شهوانی در میان جمع. ملاعبه با یکدیگر چنانکه نامزد با نامزد خویش. ملاعبه و مداعبه کردن مردی و زنی در محضر دیگران بر خلاف ادب. در حضور کسان و بی شرمانه معاشقه و ملامسه کردن زن و مرد. لاسیدن با یکدیگر. (یادداشت مؤلف). رجوع به کرم کشتن و ملاعبه شود
کشتن کرم، دست بازی. ملاعبه. ملاعبه با کمی بی شرمی و بی حفاظی. (یادداشت مؤلف). - کرم کشی کردن، ملاعبه کردن شهوانی در میان جمع. ملاعبه با یکدیگر چنانکه نامزد با نامزد خویش. ملاعبه و مداعبه کردن مردی و زنی در محضر دیگران بر خلاف ادب. در حضور کسان و بی شرمانه معاشقه و ملامسه کردن زن و مرد. لاسیدن با یکدیگر. (یادداشت مؤلف). رجوع به کرم کشتن و ملاعبه شود
از قرای اصفهان و لنجان است و بعضی فضلا از آنجا برخاسته اند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). منسوب است به آنجا محمد بن حیویه بن محمد بن الحسن بن یحیی الکرسکانی الاسکافی. (از معجم البلدان). و رجوع به معجم البلدان شود
از قرای اصفهان و لنجان است و بعضی فضلا از آنجا برخاسته اند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). منسوب است به آنجا محمد بن حیویه بن محمد بن الحسن بن یحیی الکرسکانی الاسکافی. (از معجم البلدان). و رجوع به معجم البلدان شود
صمم. (دهار) (ترجمان القرآن). طرش. (منتهی الارب). اصمام. (یادداشت مؤلف). ناشنوا گردیدن. از دست دادن قوه شنوائی. زایل شدن حس سمع: برآمدیکی گرد و برشد خروش همه کر شدی مردم تیزهوش. فردوسی. چون چون و چرا خواستم و آیت محکم در عجز بپیچیدند این کور شد آن کر. ناصرخسرو. کر شود باطل از آواز حق کور کند چشم خطا را صواب. ناصرخسرو. رجوع به کر شود
صمم. (دهار) (ترجمان القرآن). طرش. (منتهی الارب). اصمام. (یادداشت مؤلف). ناشنوا گردیدن. از دست دادن قوه شنوائی. زایل شدن حس سمع: برآمدیکی گرد و برشد خروش همه کر شدی مردم تیزهوش. فردوسی. چون چون و چرا خواستم و آیت محکم در عجز بپیچیدند این کور شد آن کر. ناصرخسرو. کر شود باطل از آواز حق کور کند چشم خطا را صواب. ناصرخسرو. رجوع به کر شود
اصمام. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر). صخ ّ. (تاج المصادر) : بانگ زله کر خواهد کرد گوش هیچ ناساید به گرما از خروش. رودکی. ای امتی که ملعون دجال کر کرد گوش شما ز بس چلب و گونه گون شغب. ناصرخسرو. خاموش تو که گوش خرد کر کرد بر زیر و بم ز حنجرۀ مؤذنش. ناصرخسرو
اصمام. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر). صَخ ّ. (تاج المصادر) : بانگ زله کر خواهد کرد گوش هیچ ناساید به گرما از خروش. رودکی. ای امتی که ملعون دجال کر کرد گوش شما ز بس چَلَب و گونه گون شغب. ناصرخسرو. خاموش تو که گوش خرد کر کرد بر زیر و بم ز حنجرۀ مؤذنش. ناصرخسرو
آنکه بکار پردازد کسی که کاری ورزد کارگر مقابل کار فرما: (کار کن هست کار فرما نیست) (تاریخ سلاجقه محمد بن ابراهیم)، عامل کار گزار: (تا غایت که ضریبه خراج در ایام عمال و گماشتگان و کار کنان ماکان بن کاکی... بدویست دینار برسید - 3. {عامل موثر، عضو اداره یا موسسه ای عضو (بدین معنی جمع آن (کارکنان) مستعمل است)، دفتر دار جمعیتی که تحت ریاست زمیندار میباشد، مسهل منضج مقابل جوشانده، بادوام: قماش کار کن
آنکه بکار پردازد کسی که کاری ورزد کارگر مقابل کار فرما: (کار کن هست کار فرما نیست) (تاریخ سلاجقه محمد بن ابراهیم)، عامل کار گزار: (تا غایت که ضریبه خراج در ایام عمال و گماشتگان و کار کنان ماکان بن کاکی... بدویست دینار برسید - 3. {عامل موثر، عضو اداره یا موسسه ای عضو (بدین معنی جمع آن (کارکنان) مستعمل است)، دفتر دار جمعیتی که تحت ریاست زمیندار میباشد، مسهل منضج مقابل جوشانده، بادوام: قماش کار کن
کار کننده عامل. یا اندامهای کار کنش. اعضای عامله: (آنگاه ما را سپس اعتقاد آرزو افتد و چون آرزو بنیرو شود آنگاه اندامهای کار کنش اندر جنبش افتد و آن کار بحاصل شود) (دانشنامه. الهی)
کار کننده عامل. یا اندامهای کار کنش. اعضای عامله: (آنگاه ما را سپس اعتقاد آرزو افتد و چون آرزو بنیرو شود آنگاه اندامهای کار کنش اندر جنبش افتد و آن کار بحاصل شود) (دانشنامه. الهی)